به آکادمی حورایی؛ خوش آمدید...

به‌دنبال كسب موفقيت‌های كوچک باشيد.

خواندن این مطلب

6 دقیقه

زمان میبرد!

به‌دنبال كسب موفقيت‌های كوچک باشيد.

اعتماد به نفس، يک ويژگی درونی و رفتاری است كه به‌تدريج و آرام‌آرام در شما ايجاد يا تقويت می‌شود. قرار نيست به‌يك‌باره و با انجام يک تمرين يا قبول يک باور و نگرش مثبت، سرشار از اعتمادبه‌نفس شويد. هرگز با يک‌بار آبياری، شاهد رشد چشمگير گياهی که در منزل داريد نخواهید بود و آبياری مستمر و تدريجی شماست كه به رشد گياهان منجر می‌شود.
تعيين هدف‌های كوچک در شروع كار، انجام فعاليت‌های ساده و زودبازده و كسب موفقيت‌های كوچک، ابزار آبياری نهال اعتمادبه‌نفس شماست.
يک هدف كوتاه‌مدت، دست‌يافتنی و كوچک انتخاب كنيد و تمام تلاشتان را به كار گيريد تا آن را به انجام برسانيد. تحقق اين هدف ظاهراً كوچک، تأثیرات بزرگی در ذهن شما بر جای می‌گذارد. اين موفقيت در ذهن شما ثبت، و سند آن به نام شما صادر می‌شود. حالا شما كسی هستيد كه «موفق» شده‌ است.
تكرار اين رفتار، يعنی كسب موفقيت‌های كوچک، ذهن شما را به بايگانی اسنادی تبديل می‌كند كه موفقيت‌های گذشته‌ شما را ثابت می‌كند. درنهايت، شما به‌عنوان فردی موفق و دارای توان و سوابق درخشان به خودتان معرفی می‌شويد. اين‌جاست كه كم‌كم باورتان می‌شود به لطف الهی و با همت و تلاش‌ خود، «می‌توانيد». باورتان می‌شود از اين پس قادرید به موفقيت‌های بزرگ‌تر نائل شويد و ماحصل اين اتفاقات، همان پرورش و بهبود اعتمادبه‌نفس است.
در نقطه‌ مقابل، تعيين هدف‌های بزرگ و دنبال‌كردن خواسته‌های كلان، به‌ویژه برای كسی كه از اعتماد‌به‌نفس بایسته و شایسته برخوردار نيست و اسیر «نمی‌توانم»‌های ريز و درشت است، چه‌بسا به شكست و ناكامی‌های تازه‌تر بینجامد. تكرار اين عمل، بايگانی ذهن شما را انباشته از سندهای ورشكستگی و ناكامی می‌كند و به‌تدريج نتيجه می‌گيريد، «من اصلاً  آدم موفقی نيستم… نمی‌توانم موفق شوم… از من برنمی‌آید…»
اجازه بدهید مثالی بزنم: آقای م. دلش می‌خواهد بزرگ‌ترين فروشنده‌ شامپو در ايران باشد. او به اين خواسته‌ خود و توانايی فعلی‌اش، نگاهی عاقلانه می‌كند و درمی‌يابد كه در مقطع کنونی، دست یافتن به این عنوان برای او، هدفی بزرگ است. هدفش را روی كاغذ می‌آورد و آن را كوچک و كوچک‌تر می‌كند و سرانجام به اين نتيجه می‌رسد كه برای شروع، هدفی كوچک را به عنوان قدم اول انتخاب كند و برای عملی ساختن آن بکوشد. پس هدف را چنین تعیین می‌کند: فروش سه بطری شامپو برای امروز. همين.
در این مرحله، ممكن است آقای م. دچار ترديد و نهايتاً بی‌انگيزگی شود كه: «ای بابا، با فروش سه عدد شامپو كدام درد من دوا می‌شود؟ اين‌طوری پنجاه سال ديگر هم موفق نمی‌شوم! اگر سود فروش هر بطری شامپو يكصد تومان باشد، می‌شود روزی سيصد تومان… این‌كه پول يک بستنی قیفی هم نمی‌شود!»
اين طرز نگرش اساساً غلط است. بی‌شک او نمی‌خواهد بزرگ‌ترين فروشنده‌ «سه عدد شامپو» در ايران باشد. او بايد به ياد داشته باشد كه با اين كار صرفاً می‌خواهد به ذهن خود القا كند «من می‌توانم»، و به هر ترتیب نخستين قدم را بردارد.
بدين‌ ترتيب بساطش را پهن می‌کند و پس از کلی دادِ سخن دادن برای رهگذران درباره‌ مزایای این شامپو، سه بطری امروز را می‌فروشد. شب كه به خانه برمی‌گردد پول هنگفتی در جيب ندارد، اما به هدف امروز خود دست يافته است.
او فردا و پس‌فردا هم همين هدف را دنبال می‌كند. آرام‌آرام سرش شلوغ می‌شود و تعداد مراجعانش افزایش می‌یابد؛ و به اين نتيجه و باور می‌رسد كه، «می‌توانم روزی ده بطری هم بفروشم.» كسب اين موفقيت و تكرار آن او را به این صرافت می‌اندازد که، «چرا روزی پانزده‌ تا نفروشم؟!» همين‌طور كه اعتمادبه‌نفس و تجربه‌اش بيشتر می‌شود، راهكارهای تازه‌تر و مؤثرتری هم برای جلب و جذب مشتری و افزایش فروش به ذهنش می‌رسد؛ راهكارهايی كه قبل از برداشتن قدم‌های اول هرگز به ذهنش خطور نمی‌كرد. اين روند رشد هم‌چنان ادامه می‌يابد.
اتفاقاً يكی از دلايل بيكاری بسیاری از کسانی كه از بيكاری می‌نالند، همين زياده‌طلبی آن‌هاست. آقای ن. بيكار است و از اين بابت سخت ناراحت و پکر. به هرجا می‌رود به در بسته می‌خورد. تا اين‌كه كاری به او پيشنهاد می‌شود كه ماهانه یک میلیون تومان درآمد دارد. اما جناب ن. با شنیدن این پیشنهاد پوزخندی می‌زند و به تمسخر این فرصت می‌پردازد و هرگز حاضر نمی‌شود حتی برای یک روز این کار تازه را امتحان کند. استدلالش اين است كه، «با اين شندرغاز مگر می‌شود زندگی كرد؟! آخر به كجای من می‌رسد؟ پول رفت‌وآمد من هم نمی‌شود.» او اعتقاد دارد دست‌کم بايد دو سه برابر اين مبلغ به او بدهند تا ارزش كار كردن و عرق ريختن را داشته باشد. اشتباه آقای ن. اين است كه خیال می‌كند قرار است برای هميشه همين اندازه درآمد داشته باشد.
درواقع او بايد اين كار را بپذيرد. پذيرش اين كار در وهله‌ اول او را از عذاب روحی و روانی بيكاری نجات می‌دهد و دست‌كم می‌داند شغلی دارد و به كاری مشغول است. همين‌كه هر صبح از خانه بيرون می‌آيد و هدفی را دنبال می‌كند، می‌تواند تاحدودی برای او آرامش درونی در پی داشته باشد. دوم اين‌كه از ملامت و سرزنش و گاهی تحقير ديگران در امان است و به مجادله‌های احتمالی با اعضای خانواده پايان می‌دهد. سوم اين‌كه به خود و ديگران ثابت می‌كند اهل كار و فعاليت است و بيكاری او ريشه در تنبلی و بي‌عاری ندارد. چهارم اين‌كه وقتی آقای ن. مشغول است و تاحدودی به اوضاع بيرونی و درونی خود آرامش نسبی داده، بهتر می‌تواند فكر كند و برای آينده و پيشرفت شغلی‌اش تصميم بگيرد.
نكته‌ پنجم كه بسيار مهم و درخور تأمل است، اين‌ است كه معمولاً وقتی ما بيكار می‌نشينيم و منتظر يک پيشنهاد خوب يا موقعيت شغلی عالی هستيم، هيچ اتفاقی رخ نمی‌دهد و بيكاری‌مان ادامه می‌يابد. اما به فاصله‌ كوتاهی پس از پذيرش يک موقعيت شغلی متوسط و حتی نامناسب، با پيشنهاد شغلی بهتری مواجه می‌شويم و اين تأیيد همان قانون ازلی و ابدی است: از تو حرکت، از خدا برکت!
آقای ن. بايد صادقانه و صميمانه به پيشنهادی كه به او شده پاسخ مثبت دهد و سعی كند در آن تصدی، صادقانه و خالصانه از دل و جان كار كند و هرگز بابت درآمد اندک و «آينده‌ندار!» آن نگران نباشد. بی‌شک به‌زودی در همان عرصه‌ شغلی يا در زمینه‌ای ديگر با پيشنهادی بهتر مواجه خواهد شد.
بنابراين اگر جداً عزم خود را برای بهبود وضعیت اعتماد به نفستان جزم کرده‌اید، به تعيين هدف‌های كوچک بپردازید و هرگز آن را دست‌كم نگيريد. كسب موفقيت‌های كوچک، چارچوب‌های محدود ذهنی شما را درمی‌نوردد و باور «می‌توانم» شما را توسعه می‌دهد. اين طلیعه‌ همان اعتماد به نفسی است كه در جستجويش هستيد.

دیدگاه کاربـــران
فاقد دیدگاه
دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است. اولین دیدگاه را شما بنویسید.
ثبت دیدگاه