اشتباه، فاجعه نیست
گاهی از برخی از كسانی كه در كلاسها يا همايشهای بنده حضور مییابند، تقاضا میكنم روی صحنه بيايند و در مورد موضوعی صحبت كنند. عدهای از شنیدن چنین درخواستی بسيار مضطرب میشوند و میگويند: «نه، من اصلاً نمیتوانم! دچار استرس شدید میشوم!»
میپرسم: «چرا استرس؟ شما كه الآن روی صندلی راحت و آرام نشستهايد. چرا اگر اين بالا و مقابل مردم بايستيد مضطرب میشويد؟» میگويند: «آخر همه ما را نگاه میکنند!» میگويم: «خب نگاه كنند؛ مگر چه میشود؟!» میگويند: «آخر ممكن است چيزی بگویم، حرفی بزنم كه ضايع باشد… تُپق بزنم… خراب كنم… آنوقت همه بخندند!» میگويم: «گیریم به قول خودت تُپق بزنی و جمعيت هم بخندد، مگر چه میشود؟»
در جواب با استرس بيشتر میگويند: «ای وای، از خجالت میميرم. ديگر نمیتوانم فردا به كلاس بيایم و…»
تفاوت در همينجاست. کسانی كه اعتمادبهنفس دارند، شكست، اشتباه، خطا، زمينخوردن و تُپقزدن را امری طبيعی و اجتنابناپذير میدانند، ولی کسانی كه اعتمادبهنفس ندارند، اشتباه و شكست را فاجعه، مصيبت و مايه خفت و آبروريزی میدانند.
باوركنيد اشتباهکردن امری بسيار طبيعی است. همه ما ممكن است اشتباه كنيم. برای بنده در اين سالها (و برای هر سخنرانی در كره زمين) بارها رخ داده كه كلمهای را اشتباه بيان كردهام، تُپق زدهام، اصلاً حرفم يادم رفته و بهكل فراموش كردم چه میخواستم بگويم. در خيلی از موارد هم با خنده حضار مواجه شدهام. اما هرگز فكر نكردهام كه آبرويم رفته و فاجعهای مصيبتبار و ضايعهای جبرانناپذیر رخ داده است؛ هرگز. اين اتفاق ممكن است برای همه پيش بيايد.
فرض كنيد يك همايش چندهزار نفری برگزار شده و قرار است از حدود ده نفر خواسته شود روی صحنه بروند و از آنها به مناسبتی قدردانی و تجليل شود. شما يكی از اين ده نفر هستيد. اسم شما را میخوانند. جمعيت همه چشم به راهروهای بين صندلیها دارد كه ببيند چه كسی میخواهد روی صحنه برود. شما حركت میكنيد و از پلهها بالا میرويد. ناگهان پايتان به پله آخر گير میكند و محكم زمين میخوريد و خیلیها میزنند زیر خنده! چه احساسی به شما دست میدهد؟ آيا بسيار شرمنده میشويد؟ آيا خیال میكنيد آبرويتان رفته؟ آيا دوست داريد زمين دهان باز كند و به داخل آن برويد؟
اگر پاسختان مثبت است اجازه بدهید از شما بپرسم آيا واقعاً فاجعهای رخ داده است؟! آيا زمين خوردن امری طبيعی نيست؟ آيا شما اولين و آخرين نفر در گیتی هستيد كه زمين خورده است؟! آيا برای هيچكس ديگر چنين پیشامدی رخ نداده است؟ آيا همه كسانی كه اين اتفاق برايشان افتاده، از شرم مردهاند و آبرویی برايشان نمانده است؟!
بايد اين باور را در خود ايجاد كنيد و پرورش دهيد كه:
اشتباه امری طبيعی و اجتنابناپذير است و هرگز فاجعه نيست. علت عمده ترس و اضطراب و نگرانی شما و عدم اعتماد به نفستان در اين شرايط، همين باور غلط است كه اشتباه و شكست را فاجعه و مصيبت میپندارید.
ممكن است در مراسم خواستگاری، هنگام خوردن چای، سرفهتان بگيرد و جرعهای كه در دهان داريد يکباره به بيرون فوران كند! ممكن است پس از اينكه نيمساعت جلوی جمعی صحبت و سخنرانی كرديد، در لحظه آخر متوجه شويد در تمام اين مدت زيپ شلوارتان باز بوده است! ممكن است وقتی دفتر انشایتان را جلوی همشاگردیها در دست میگيرید كه بخوانيد، دستتان بهشدت بلرزد و همه این را ببينند.
خيلی چيزهای ديگر ممكن است، اما هيچكدام از اينها فاجعه نيست؛ تاكنون براي خيلیها پيش آمده و پس از شما هم ممكن است برای خيلیها پيش بيايد. ولی همه با اين اتفاقات يکجور برخورد نمیكنند. کسانی كه اعتماد به نفس دارند، نهتنها خيلی عادی و طبيعی با اين قبیل پیشامدها برخورد میكنند، بلكه تبسمی هم بر لب میآورند. اما کسانی كه اعتماد به نفس ندارند، گمان میكنند تا ابد آبرويی در كره زمين برايشان نمانده و فاجعهای خفتبار رخ داده است. اغلب كسانی كه میگويند از صحبت كردن در مقابل جمع میترسند و دچار اضطراب میشوند، میترسند مبادا اشتباه كنند، مرتکب خطا شوند یا اتفاقی طعنهبرانگیز و ناگوار برایشان بیفتد و آماج شلیک خنده جمع واقع شوند.
بگذاريد خاطرهای برايتان تعريف كنم. چند سال پيش در همايشی برای جمعی پرشمار صحبت میكردم. روی صحنه فرش پهن بود و من كفشها را درآورده بودم و روی صندلي نشسته بودم و ميكروفونی بیسيم به يقهام وصل بود. در حالی كه داشتم با هيجان صحبت میكردم، بهقصد توضيح يک مطلب، لحظهای پايم را از روی زمين بلند كردم چنانكه كف پايم برای حضار قابل مشاهده بود. يکباره شلیک خنده جمعيت به هوا برخاست. بسيار تعجب كردم و از خودم پرسیدم کجای صحبت من مطلب خندهداری داشت؟! دوباره همان مطلب را با همان حركات تكرار كردم و باز جمعيت خنديد. وقتی چهره متعجب مرا ديدند، يكی از شركتكنندگان در رديف اول گفت: «كف جورابتان سوراخ است!» بله، آن زمان كه پايم كمی از زمين بلند شده بود، اين جوراب سوراخ (كه از سوراخ بودنش خبر نداشتم) خودنمايی كرده بود! اتفاق جالب و بامزهای بود و اتفاقاً آن را به فال نیک گرفتم و به همین مناسبت، برای آن جمع مبحث «اشتباه فاجعه نيست» را در عرض ده دقيقه توضيح دادم. گفتم كه اين اتفاق، پيشامدی محتمل است و همه شما كه اینجا نشستهايد ممكن است روزی جورابتان سوراخ شود و هرگز خبر نداشته باشيد.
میبينيد كه میشد اين واقعه را يک اتفاق شرمآور تلقی کنم، تا جايی كه فردا روی آمدن به تالار و نگاه كردن به جمع را نداشته باشم، اما با خود گفتم و برای جمع هم توضيح دادم كه اين پیشامد، محتمل و بسيار طبيعی است.
اگر همين یک باور را در خود ايجاد كنيد كه «اشتباه فاجعه نيست»، در بسياری از موقعيتها جرأت و شهامت و خودباوری بيشتری خواهید داشت.